تمدن

اشک شیرین
داستانی

اشک شیرین

هوالحق روی زیلوی زبر گوشه‌ی اتاق، که به سختی زیر نور مهتاب آبی می‌نمود، نشسته بود و غرولند می‌کرد: «فشارم…
دکمه بازگشت به بالا